سخنی با دوستان

سلام دوستان عزیز

به چند نویسنده خوب نیازمندم.

هرکس میخواهد به من بگویید.

آمدم اما با ظهور و موعود!

تکه های پازل دشمن که به وسیله شیطان به انها داده شده است را برای شما کنار هم قرار میدهم.


دوستان عزیز شما را به خدا مطالب وب من را بخوانید

فراماسونری(قسمت پنجم)

ادامه قسمت قبل

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;} به تدریج این سازمان گسترش یافت تا جایی که گزارش شده است که تعداد نفرات آن به ۲۰۰۰۰ نفر نیز رسیده است. بیشتر اعضای آن از کشورهای فرانسه ، اسپانیا ، پرتغال و ایتالیا  بودند. مشخصه این گروه ، لباس سفید با صلیب قرمز  بود . این صلیب هشت گوشه بر لباس راهبه ای آنان درج شده بود. شوالیه های معبد پشتگرم به حمایت نجیب زاده معروف فرانسه « برنارد کلرووس » (Bernard of Clairvaux)  یکی از موسسان فرقه رهبانی « سیسترسیان »که خواهر زاده یکی از نه نفر موسس سازمان بود ، بودند. مقررات این فرقه به وسیله همین شخص تنظیم و تدوین شد ( تیموئی ، ۱۳۷۸)این شوالیه های ورزیده ، مجهز و متعصب که شعارشان جنگ برای خدا بود و مرگ در این راه را شهادت می دانستند ، در اروپا چنان شهرت و محبوبیتی پیدا کردند که از کمک و پشتیبانی اقشار مختلف به ویژه پادشاهان اروپایی نیز برخوردار گردیدند. روز به روز بر احترام و منزلت آنان در  بین مردم  افزوده می شد. دستگاه پاپ و کلیسای کاتولیک و نجیب زادگان اروپا نیز از آنها حمایت می کردند. برای تامین هزینه های جنگ پادشاهان اروپایی کمکهای زیادی به آنها کردند. در نتیجه شوالیه ها از درآمد و ثروت زیادی برخوردار شدند و صاحب املاک و مستغلات فراوانی گردیدند. اکثر این شوالیه های قدرتمند و با نفوذ تبدیل به تاجر، بانکدار و مدیران اداری هم شدند و به نوعی اولین تعاونی ها و سیستم بانکی منظم اروپا را تاسیس کردند. آن ها را می توان از بنیانگذاران نظام سرمایه داری در دوران قرون وسطی در اروپا نامید که نظام بانکداری جدید را که بر مبنای معاملات ربایی استوار است ، طراحی کردنداین گروه و گروه « هاسپیتالر »در تمام مدت عمرشون در حال رقابت و حتی جنگهای خونین برای بدست آوردن قدرت بیشتر باهم بودند.  
تا سال ۱۱۶۸ این دو گروه بیشتر از ۲۰ قلعه  از ترکیه تا شمال مصر تحت کنترل خود داشتند.این قلعه ها از استحکامات و تجهیزات و امکانات مطلوبی برخوردار بودند و می توانستند حتی تا چند سال در مقابل حملات از خود مقاومت نشان دهند در این سال سرپرست این سازمانها برای اولین بار «استاد بزرگ» نامیده شد. یکی از ارکان اصلی قوای صلیبیون در تصمیم گیری ، طراحی عملیات های جنگی و نبردها این گروه های متعصب مذهبی بودند. آنها بسیار بیرحم بودند و عامل اصلی حمله های صلیبیون به مسلمانان و قتل عام مسلمانان به ویژه زنان و کودکان و سالخوردگان محسوب می شوند. درسال ۱۱۸۷ صلاح الدین ایوبی با تصرف بسیاری از این قلعه ها ، موفق گردید شکست سختی به صلیبیون بدهد و بیت المقدس را تصرف کند. در نبرد روستای « حطین»  صلاح الدین ایوبی شکست سختی به صلیبیون داد. حداقل سی هزار صلیبی کشته شد که در بین کشته شدگان  نام بسیاری از رهبران و فرماندهان مهم آنها از جمله « جرارد »Gerard de Ridefort, فرمانده شوالیه های معبد نیز به چشم می خورد. علاوه بر کشته شدن تعداد زیادی از شوالیه ها در جنگ ، دویست نفر از شوالیه های دو سازمان فوق الذکر اسیر شدند که به دستور مستقیم صلاح الدین  ، این جنگجویان خبیث و کینه توز به جرم ارتکاب به جنایات مختلف گردن زده شدند. ( عودی ، ۱۳۸۷) در این جنگ نه تنها بسیاری از این شوالیه ها بلکه بخشی بزرگی از سپاه صلیبیون نابود شدند. همین امر زمینه ساز تصرف بیت المقدس و شکست های بعدی صلیبیون را فراهم ساخت. بعد از آن صلیبیون تلاش فراوان کردند تا با لشگرکشی های متعدد بیت المقدس را تصرف کنند اما در همه جنگها شکست خوردند. در طی این جنگها بسیاری از این شوالیه ها کشته شدند اما تعدادی که زنده ماندند روانه کشورهای خود شدند. چون بیتشر افراد با نفوذ سازمان اهل فرانسه بودند ، بسیاری از شوالیه ها رهسپار فرانسه شدند. و با ثروت و نفوذی که داشتند ، صاحب قدرت سیاسی زیادی شدند و از نفوذ زیادی در فرانسه برخوردارشدند.
در بسیاری از منابع آمده است که شوالیه‌های معبد در دوران اقامت  در اورشلیم ، با گروه سری یهودی «  قباله» یا « کابالا » ارتباط برقرار کرده و تحت تأثیر این نهاد سرّی قرار گرفت که در نتیجة آن مسیحیت را رها نمود و مراسمی که با دین مسیحیت کاملا بیگانه بود انجام می دادند و به اجرای آداب جادوگری پرداخته و اعتقادات مذهبی مردم مصر دوران فرعونیان را جزء باورهای دینی خود قرار دادند. آنها همچنین در حفاری هایی که در مسجد الاقصی انجام دادند ، پیکره های خدایان کنعانی و مصری ، نوشته ها و نمادهای فرهنگی و دینی آنان را یافتند و تحت تاثیر آنها قرار گرفتند. «الیمنس لیوای» نویسندة فرانسوی کتاب تاریخ جادوگری، شواهد تفضیلی در این کتاب ارائه می‌دهد و اثبات می‌کند، شوالیه‌های معبد اولین گام را در پذیرش تعالیم کابالا برداشتند؛ به عبارت دیگر آنها این تعالیم را به صورت مخفیانه آموختند. واصول و تعالیم  ریشه‌ دار مصر باستان به کمک کابالا به شوالیه‌های معبد منتقل شد. شوالیه‌های معبد با پذیرش مفاهیم کابالا طبیعتاً با بنیاد مسیحی حاکم بر اروپا سر ناسازگاری یافتند.(هارون ، یحیی ، ۱۳۸۷

حجاب ( قسمت چهارم)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA
ويل دورانت در جلد 10 " تاريخ تمدن " صفحه 233 راجع به ايرانيان‏ باستان می‏گويد : .
" داشتن متعه بلامانع بود . اين متعه‏ها مانند معشوقه‏های يونانی آزاد بودند كه در ميان مردم ظاهر و در ضيافت مردان حاضر شوند ، اما زنان‏ قانونی معمولا در اندرون خانه نگهداری می‏شدند . اين رسم ديرين ايرانی به‏اسلام منتقل شد " .
ويل دورانت طوری سخن می‏گويد كه گوئی در زمان پيغمبر كوچكترين دستوری‏  درباره پوشيدگی در زن وجود نداشته است و پيغمبر فقط از پوشيدن جامه گشاد  نهی كرده بوده است ! و زنان مسلمان تا اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم‏ هجری با بی حجابی كامل رفت و آمد می‏كرده‏اند . و حال آنكه قطعا چنين‏  نيست . تاريخ قطعی برخلاف آن شهادت می‏دهد . بدون شك زن جاهليت همچنان‏  بوده كه ويل دورانت توصيف می‏كند ولی اسلام در اين جهت تحولی به وجود  آورد . عايشه همواره زنان انصار را اينچنين ستايش می‏كرد :
" مرحبا به زنان انصار ، همينكه آيات سوره نور نازل شد يك نفر از آنان ديده نشد كه مانند سابق بيرون بيايد . سر خود را با روسريهای مشكلی‏ می‏پوشيدند . گوئی كلاغ روی سرشان نشسته است "
در سنن ابوداود جلد 2 صفحه 382 همين مطلب را از ام‏سلمه نقل می‏كند با  اين تفاوت كه ام‏سلمه می‏گويد :
" پس از آنكه آيه سوره احزاب  « يدنين عليهن من جلابيبهن ») نازل‏ شد ، زنان انصار چنين كردند " .
" كنت گوبينو " در كتاب سه سال در ايران نيز معتقد است كه حجاب‏ شديد دوره ساسانی ، در دوره اسلام در ميان ايرانيان باقی ماند . او معتقد است كه آنچه در ايران ساسانی بوده است تنها پوشيدگی زن نبوده است بلكه‏ مخفی نگه داشتن زن بوده است . مدعی است كه خودسری موبدان و شاهزادگان‏ آن دوره به قدری بود كه اگر كسی زن خوشگلی در خانه داشت نمی‏گذاشت كسی از وجودش‏ آگاه گردد و حتی الامكان او را پنهان می‏كرد زيرا اگر معلوم می‏شد كه چنين‏ خانم خوشگلی در خانه‏اش هست ديگر مالك او و احيانا مالك جان خودش هم‏ نبود .
" جواهر لعل نهرو " نخست وزير فقيد هند نيز معتقد است كه حجاب از ملل غير مسلمان : روم و ايران ، به جهان اسلام وارد شد . در كتاب " نگاهی به تاريخ جهان " جلد اول صفحه 328 ضمن ستايش از تمدن اسلامی ، به‏ تغييراتی كه بعدها پيدا شد اشاره می‏كند و از آنجمله می‏گويد : .
" يك تغيير بزرگ و تأسف‏آور نيز تدريجا روی نمود و آن در وضع زنان‏ بود . در ميان زنان عرب رسم حجاب و پرده وجود نداشت . زنان عرب جدا از مردان و پنهان از ايشان زندگی نمی‏كردند بلكه در اماكن عمومی حضور می‏يافتند ، به مسجدها و مجالس وعظ و خطابه می‏رفتند و حتی خودشان به وعظ و خطابه می‏پرداختند . اما عربها نيز بر اثر موفقيتها تدريجا بيش از پيش‏ رسمی را كه در دو امپراطوری مجاورشان يعنی امپراطوری روم شرقی و امپراطوری ايران وجود داشت اقتباس كردند . عربها امپراطوری روم را
شكست دادند و به امپراطوری ايران پايان بخشيدند . اما خودشان هم گرفتار عادات و آداب ناپسند اين امپراطوريها گشتند . به قراری كه نقل شده است‏ مخصوصا بر اثر نفوذ امپراطوری قسطنطنيه و ايران بود كه رسم جدائی زنان از مردان و پرده‏نشينی ايشان در ميان عربها رواج پيدا كرد . تدريجا سيستم " حرم " آغاز گرديد و مردها و زنها از هم جدا گشتند " .
سخن درستی نيست . فقط بعدها بر اثر معاشرت اعراب مسلمان با تازه‏ مسلمانان غير عرب ، حجاب از آنچه در زمان رسول اكرم وجود داشت شديدتر شد نه اينكه اسلام اساسا به پوشش زن هيچ عنايتی‏ نداشته است .
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

حجاب ( قسمت سوم)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

به عقيده ويل دورانت مقررات شديدی كه طبق رسوم و آئين كهن مجوسی‏ درباره زن حائض اجرا می‏شده كه در اتاقی محبوس بوده ، همه از او در مدت عادت زنانگی دوری می‏جسته‏اند و از معاشرت با او پرهيز داشته‏اند سبب اصلی پيدا شدن حجاب در ايران باستان‏  بوده است . در ميان يهوديان نيز چنين مقرراتی درباره زن حائض اجرا می‏شده است .
اما اينكه می‏گويد : " و اين امر خود مبنای پرده پوشی در ميان مسلمانان‏ به شمار می‏رود " منظورش چيست ؟ .
آيا مقصود اينست كه علت رواج حجاب در ميان مسلمانان نيز مقررات‏ خشنی است كه درباره زن حائض اجرا می‏شود ؟ ! همه می‏دانيم كه در اسلام‏  چنين مقرراتی هرگز وجود نداشته است و ندارد . زن حائض در اسلام فقط از برخی عبادات واجب نظير نماز و روزه معاف است ، و همخوابگی با او نيز  در مدت عادت زنانگی جايز نيست ، ولی زن حائض از نظر معاشرت با ديگران هيچگونه ممنوعيتی ندارد كه عملا مجبور به گوشه‏نشينی شود
و اگر مقصود اينست كه حجاب رايج ميان مسلمانان عادتی است كه از ايرانيان پس از مسلمان شدنشان به ساير مسلمانان سرايت كرد ، باز هم سخن‏  نادرستی است . زيرا قبل از اينكه ايرانيان مسلمان شوند آيات مربوط به‏ حجاب نازل شده است .
از سخنان ديگر ويل دورانت هر دو مطلب فهميده می‏شود يعنی هم مدعی است‏ كه حجاب به وسيله ايرانيان پس از مسلمان شدنشان در ميان مسلمانان رواج‏ يافت و هم مدعی است كه ترك همخوابگی با زن حائض ، در حجاب زنان‏ مسلمان و لااقل در گوشه‏گيری آنان مؤثر بوده است .

در جلد 11 صفحه 112 ( ترجمه فارسی ) می‏گويد : .
" ارتباط عرب با ايران از موجبات رواج حجاب و لواط در قلمرو اسلام‏  بود . عربان از دلفريبی زن بيم داشتند و پيوسته دلباخته آن بودند و نفوذ طبيعی وی را با ترديد معمولی مردان درباره عفاف و فضيلت زن تلافی‏ می‏كردند . عمر به قوم خود می‏گفت : با زنان مشورت كنند و خلاف رأی ايشان‏ رفتار كنند . ولی به قرن اول هجری مسلمانان زن را در حجاب نكرده بودند ،  مردان و زنان با يكديگر ملاقات می‏كردند و در كوچه‏ها پهلو به پهلوی‏ می‏رفتند و در مسجد با هم نماز می‏كردند .
حجاب و خواجه‏داری در ايام وليد دوم ( 126 - 127 هجری ) معمول شد .
گوشه گيری زنان از آنجا پديد آمد كه در ايام حيض و نفاس بر مردان حرام‏ بودند " .
در صفحه 111 می‏گويد : .
" پيمبر از پوشيدن جامه گشاد نهی كرده بود ، اما بعضی عربان اين دستور را نديده می‏گرفتند . همه طبقات زيورهائی داشتند . زنان پيكر خود را به‏ نيم تنه و كمربند براق و جامه گشاد و رنگارنگ می‏آراستند ، موی خود را به‏ زيبائی دسته می‏كردند يا به دو طرف سر می‏ريختند ، يا به دسته‏ها بافته به‏ پشت سر می‏آويختند و گاهی اوقات با رشته‏های سياه ابريشم نمايش آنرا  بيشتر می‏كردند . غالبا خود را به جواهر و گل می‏آراستند . پس از سال 97 هجری چهره خويش را از زير چشم به نقاب می‏پوشيدند . از آن پس اين عادت‏  همچنان رواج بود " .

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

حجاب ( قسمت دوم)


مقدمه  :
اطلاع ما از جنبه تاريخی كامل نيست . اطلاع تاريخی ما آنگاه كامل است‏كه بتوانيم درباره همه مللی كه قبل از اسلام بوده‏اند اظهار نظر كنيم . قدر مسلم اينست كه قبل از اسلام در ميان بعضی ملل حجاب وجود داشته است . تا آنجا كه من در كتابهای مربوطه خوانده‏ام در ايران باستان و در ميان‏ قوم يهود و احتمالا در هند حجاب وجود داشته و از آنچه در قانون اسلام آمده‏ سخت‏تر بوده است . اما در جاهليت عرب حجاب وجود نداشته است و به‏ وسيله اسلام در عرب پيدا شده است . ويل دورانت در صفحه 30 جلد 12 " تاريخ تمدن " ( ترجمه فارسی ) راجع‏ به قوم يهود و قانون تلمود می‏نويسد : . " اگر زنی به نقض قانون يهود می‏پرداخت چنانكه مثلا بی آنكه چيزی بر سر داشت به ميان مردم می‏رفت و يا در شارع عام نخ می‏رشت يا با هر سنخی‏ از مردان درد دل می‏كرد يا صدايش آنقدر بلند بود كه چون در خانه‏اش تكلم‏ می‏نمود همسايگانش می‏توانستند سخنان او را بشنوند ، در آن صورت مرد حق‏  داشت بدون  پرداخت مهريه او را طلاق دهد " .  حجابی كه در قوم يهود معمول بوده است از حجاب اسلامی چنانكه‏ بعدا شرح خواهيم داد بسی سخت‏تر و مشكلتر بوده است . در جلد اول " تاريخ تمدن " صفحه 552 راجع به ايرانيان قديم می‏گويد : " در زمان زردشت زنان منزلتی عالی داشتند ، با كمال آزادی و با روی گشاده در ميان مردم آمد و شد می‏كردند . . . " . آنگاه چنين می‏گويد : " پس از داريوش مقام زن مخصوصا در طبقه ثروتمندان تنزل پيدا كرد . زنان فقير چون برای كار كردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند آزادی‏ خود را حفظ كردند ولی در مورد زنان ديگر ، گوشه‏نشينی زمان حيض كه‏ برايشان واجب بود رفته رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگی اجتماعيشان‏ را فرا گرفت ، و اين امر خود مبنای پرده‏پوشی در ميان مسلمانان به شمار می‏رود . زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند كه جز در تخت روان‏ روپوش دارد از خانه بيرون بيايند ، و هرگز به آنان اجازه داده نمی‏شد كه‏ آشكارا با مردان آميزش كنند . زنان شوهردار حق نداشتند هيچ مردی را ولو پدر با برادرشان باشد ببينند . در نقشهائی كه از ايران باستان بر جای‏ مانده هيچ صورت زن ديده نمی‏شود و نامی از ايشان به نظر نمی‏رسد . . . "
چنانكه ملاحظه می‏فرمائيد حجاب سخت و شديدی در ايران باستان حكم فرما بوده ، حتی پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده می‏شده ‏اند.

فراماسونری(قسمت چهارم)

درباره جنگ های صلیبی و فراماسونری:

های صلیبی به رشته جنگ ها و لشگرکشی هایی پادشاهان مسیحی اروپای غربی زیر فشار ، نفوذ و رهبری پاپ و کلیسای کاتولیک و به بهانه تصرف ارض مقدس و نجات آن از دست مسلمانان و حمایت از مسیحیان این مناطق و زایران بیت المقدس و در حقیقت با هدف توسعه طلبی و تصرف سرزمین های اسلامی گفته می شود که بین سالهای ۱۰۹۶ تا ۱۲۹۱ میلادی( ۴۹۰تا ۶۹۱ ه.ق.) رخ داد و شامل هشت جنگ اصلی و چند حمله فرعی می شود. صلیبیان تنها در جنگ و حمله اول پیروز شدند.( عودی ، ۱۳۸۷) اما در سایر جنگها از مسلمان شکست خوردند. در سال ۱۱۱۹صلیبیان شهرهای مسیحی نشین جدید در سرزمین مقدس بنا کردند

در سال ۱۰۹۵ میلادی پاپ یهودی تبار « اوربن دوم » (orban) پس از کوششها و رایزنی های فراوان ، در شهر «کلرمون»، واقع در فرانسه ، در« شورای کلیسای کلرمون » همه مسیحیان اروپایی را مجبور کرد تا علیه ترکان  سلجوقی حاکم بر شام  قیام کنند و شهر اورشلیم (بیت المقدس) واقع در فلسطین را اشغال کنند و اعلام کرد کسانی که در این جنگ ها شرکت کنند ، تمام گناهانشان بخشیده خواهد شد و دارایی هایشان معاف از مالیات و در کنف حمایت کلیسا خواهند بود.( عودی ، ۱۳۸۷) در همان سال، سپاه بزرگی مهیا و از طریق خشکی رهسپار نخستین جنگ صلیبی گردید. عده زیادی از جنگجویان صلیبی در طول این سفر سه ساله خطرناک از اروپا تا خاورمیانه براثر جنگهای مختلف و سایر حوادث جان خود را از دست دادند. آنها که زنده ماندند  موفق شدند بعد از محاصره‌ای کوتاه ، در ژوئن ۱۰۹۹  بیت المقدس را تسخیر و اهالی شهر اعم از مسلمانان و یهودیان را قتل عام کردند. یهودیانی که در کنیسه‌های خود پناه گرفته بودند زنده زنده سوزانده شدند. صلیبیون براى تقویت و تحکیم پایه هاى حکومت اورشلیم و دفاع از سرزمین فلسطین در مقابل‏مسلمانان، سه فرقه یا  سازمان با ماهیت راهبى – نظامی تشکیل دادنددر این فرقه کشیشان و شوالیه ها می توانستند عضو شوند  و پیمان می بستند که تارک دنیا بمانند و از رهبران خود بی قید و شرط اطاعت کنند.( کاسمینکی ،۱۳۵۰) نفرات این سازمانها جنگجویان متعصب مذهبی بودند که در شمشیر زنی و سوارکاری مهارت بسیاری داشتند و از سراسر اروپا با تشویق کلیسا و به بهانه حمایت از مسیحیان تحت ستم  ،  حفظ سرزمین مقدس از گزند کفار و نجات دادن مزار حضرت عیسی (ع) روانه فسلطین شدند. اعضاى این فرقه‏ها موظّف بودند تا همانند راهبان مغرب زمین سرگرم عبادت و ریاضت و از نظر نظامى پیوسته آماده کارزار باشند. لباسشان نمود روشن این ماهیت دو گانه بود. آنان اسلحه سواران جنگى رابه خود مى‏بستند و بر روى آن لبّاده بلند راهبى را مى‏پوشیدند.این سه فرقه عبارتنداز:
۱- « شوالیه های معبد» ، « نائت تیمپلر» یا « سواران داویه» ( The Knight Templar) بعد از تصرف بیت المقدس به دست نیروهای صلیبی  تاسیس شد. در مورد سال تاسیس این سازمان فرقه اینظامی اختلاف نظر است. برخی تاسیس آن را بلافاصله بعد از تصرف قدس ، گروهی دیگر سال ۱۱۰۰  ، عده ای دیگر  ۱۱۱۸ و۱۱۱۹ و گروهی نیز سالهای ۱۱۲۸ و ۱۱۲۹ ذکر کرده اند. سال تاسیس این سازمان هر زمان که باشد ، در سال ۱۱۲۹ میلادی ، «شورای کلیسای تروی » به آن رسمیت داد و به حمایت از آن پرداخت.هسته اولیه آن یک گروه نه نفری از نجیب زادگان فرانسوی بودند که علایق مذهبی شدید و پیوند عمیقی با هم داشتند. « گودفری دو سنت امر » (Godfrey de Saint-Omer ) و « هیودو پاینس »(  Hugues de Payens ) از اعضای مشهور این گروه بودند.این گروه با اجازه بالدوین دوم پادشاه اورشیلم در کوه معبد در مکان معبد ویران شده سلیمان در مسجدالاقصی مستقر شدند. آنها خود را سربازان مسکین نام نهادند. به همین خاطر به سازمان « شوالیه های معبد » ، « شوالیه های فقیر معبد شاه سلیمان » و«هم رزمان مسکین عیسی مسیح و معبد سلیمان»  شهرت یافتند. اعضای این فرقه می بایستی نجیب زاده می بودند و نسبت به حفظ فقر ، پاکدامنی  و اطاعت سوگند یاد می کردند. وظیفه عمده این گروه تامین امنیت زائران و مهاجران مسیحی و راهنمائی آنها بود که به اماکن مقدسه بیت المقدس آمد و رفت داشتند. این زائران تحت کنترل کامل این گروه بودند در نتیجه با پول زائران به ثروت هنگفتی دست یافتند. اما هدف اصلی این شوالیه ها در فلسطین به گفته «دونالد کوئلر» از دانشگاه ایلینوی: شوالیه‌های فرانسوی به دنیال زمین‌های بیشتر بودند. تجار ایتالیایی امیدوار بودند تجارت خود را در بنادر خاورمیانه توسعه دهند شمار وسیع مردم بی‌نوا تنها برای فرار از سختی زندگی روزمرة خویش به هیئت اعزامی پیوستند. ( تیموئی ، ۱۳۸۴ و هارون یحیی ، ۱۳۸۷)

فراماسونری(قسمت سوم)

ادامه تاریخ سوم

به نوشته دائره المعارف یهود  اسنادی موجود است که ارتباطات میان شهسواران معبد ویکی از خاندان های قدرتمند یهودی را از نیمه دوم قرن سیزدهم نشان می دهد.این خانواده متنفذ یهودی که در دربار اسپانیا نفوذ فراوانی داشتند، شاخه ای از خاندان لوی بود که در اسپانیا با نام های "ابولاوی"،"ابن لاوی"،"کاوالریا" و "کابالریا" شناخته می شدند. شکی نیست که قدرت سیاسی و اقتصادی شوالیه ها پادشاهان اروپایی را نگران ساخته بود، اما علاوه برآن شایعات گسترده ای در اروپا رواج یافت که ایشان را متهم به "شیطان گرایی"، "کفرگویی و اهانت به مقدسات"، " انکار مسیح"، "اقدامات غیر اخلاقی" و "لواط" متهم می کرد. این شایعات دستگاه پاپی آن زمان را نیز نسبت به این گروه حساس نمود.


سرانجام در سال 1307 فلیپ لوبل،پادشاه فرانسه،تصمیم گرفت اعضاء فرقه را دستگیر کند. به نوشته دائره المعارف یهود، یکسال قبل از این اقدام، فیلیپ چهارم دستور اخراج صرافان و رباخواران یهودی را از فرانسه داده بود. دستگیری و اخراج یهودیان و سرکوب شهسواران معبد قطعا باید اجزای پیوسته ی یک سیاست ارزیابی شود.سیاست مذکور را می توان اقدامی در جهت پایان دادن به فساد بی رویه و لجام گسیخته مالی و قلع و قمع گروه های غارتگر شکل گرفته در دوران جنگ های صلیبی ارزیابی کرد. پیوند تنگاتنگ میان رباخواران یهودی و شوالیه های معبد، به دلیل کارکردهای مشترک مالی این دو گروه کاملا طبیعی است. برخی از آن ها موفق به فرار شدند،اما اکثر آن ها دستگیر شدند.

در سال 1312 پاپ کلمنت پنجم نیز به این پاکسازی ادامه داد و دسته فوق را به خاطر داشتن اعتقادات کفرآمیز و شیطانی منحل اعلام کرد. بسیاری از شهسواران معبد، بعد از بازجویی ها و محاکمه های طولانی به انحرافات خود اعتراف، و پذیرفتند که از عقاید مسیحیت دست برداشته و دراجتماعات خود به حضرت مسیح(ع) اهانت کرده اند. سرانجام در سال 1314 به دستور کلیسا و پادشاه، رهبران شهسواران معبد که استاد اعظم نامیده می شدند و سرکرده آنان ژاک دموله،که به یک خاندان اشرافی تعلق داشت، در ملاعام اعدام شدند و مابقی به زندان افتادند و هسته اصلی این فرقه متلاشی گشت و در ظاهر از بین رفت.اما هرچند فرقه ظاهرا منهدم شد، ولی در واقع از بین نرفت. در طی توقیف سریع سال 1307 برخی از شهسواران معبد گریخته و موفق شدند که خود را مخفی نمایند. تعداد زیادی از آن ها به دو کشور اسکاتلند و پرتغال گریختند.
در پرتغال پس از صدور فرمان پاپ مبنی بر انحلال این فرقه، شورایی از مقامات کلیسای پرتغال برای رسیدگی به اتهامات شاخه شوالیه های معبد در این کشور گرد آمد و به سود آن رای داد. این در زمان سلطنت "دینیز" است. از آن جا که شوالیه های معبد در پرتغال بسیار ثروتمند، متنفذ و دارای روابط حسنه با دربار بودند، دنیز بعد از مرگ پاپ کلمنت پنجم فعالیت این فرقه را با عنوان "شهسواران مسیح" تداوم بخشید. این فرقه در سال 1319 حمایت پاپ بعدی را به دست آورد و بعدها نقش مهمی در توسعه مستعمراتی پرتغال ایفا نمود.
اما فرار برخی افراد این فرقه به اسکاتلند به این علت بود که این کشور تنها سرزمین سلطنتی اروپا بود که هنوز در قرن چهاردهم، اقتدار کلیسا را به رسمیت نشناخته بود. در آن جا آنان تحت حمایت پادشاه اسکاتلند،"روبرت بروس" تجدید سازمان کردند. مدتی بعد آن ها روش مناسبی برای حیات سری و مخفیانه ی خود یافتند. آن ها به یکی از مهمترین اصناف در جزایر قرون وسطی انگلستان یعنی صنف بنایان رخنه کردند و سرانجام کاملا این لژها را تحت کنترل خود درآوردند.
با شروع عصر مدرن لژ بنایان نام خود را به "لژ ماسونی" تغییر دادند. آئین اسکاتلندی قدیمی ترین شاخه فراماسونری است و تاریخ آن به اوایل قرن چهاردهم زمانی که شوالیه های معبد به اسکاتلند پناهنده شدند، باز می گردد.
نام هایی که به بالاترین مقام ها در آئین اسکاتلندی داده می شود، همان عناوینی است که سده های پیشین به شوالیه های فرقه ی شهسواران معبد داده می شد، و تا امروز نیز از آن ها استفاده میشود.


تاریخ چهارم:

از طرف دیگر برخی از محققین معتقدند که سرآغاز تاریخ جدی فراماسونری به سال 1717 میلادی(سال تاسیس لژ بزرگ انگلستان)باز می گردد.منتهی این بدین معنا نیست که فراماسونری فاقد هرگونه پیش زمینه تاریخی بوده است. در این جا لازم است به این پیش زمینه و ارتباط آن با آئین ها و آموزه های شیطانی اشاره ای شود. چرا که بسیاری از آموزه های شیطان گرایانه در دوران های بعدی جریان شیطان گرایی و فرقه های شیطان پرستی در این دوران ریشه دارد.

حجاب ( قسمت اول)


در خصوص آثار فردی رعايت حجاب، می‌توان به احترام به شخصيت زن، به واسطه رعايت حجاب، مصونيت ارتباطات زن با مردان غريبه، حفظ اعتقادات مذهبی برای افراد، حفظ عفت زن و جلوگيری از فساد وناهنجاری اشاره كرد، همچنين آثار اجتماعی رعايت حجاب عبارتند از: سلامت نسل جديد جامعه، پيشگيری از فساد اخلاقی، مبارزه با مظاهر بی‌دينی، حفظ كيان خانواده

.انواع حجاب قرآنی
1. 
حجاب چشم؛ خداوند در آيه 30 سوره مباركه نور می‌فرمايند؛ «قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ؛ به مردان با ايمان بگو ديده فرو نهند و پاكدامنى ورزند كه اين براى آنان پاكيزه‏تر است زيرا خدا به آنچه مى‏كنند آگاه است.» و نيز در آيه 31 همين سوره آمده است كه «وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَلَا یُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ ...؛ و به زنان با ايمان بگو ديدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را آشكار نگردانند ...»

2. 
حجاب در گفتار؛ نوع ديگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب گفتاری زنان در مقابل نامحرم است. و در آيه 32 سوره مباركه احزاب آمده است كه؛ «یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا؛ اى همسران پيامبر شما مانند هيچ يك از زنان [ديگر] نيستيد اگر سر پروا داريد پس به ناز سخن مگوييد تا آنكه در دلش بيمارى است طمع ورزد و گفتارى شايسته گوييد

3. 
حجاب رفتاری؛ نوع ديگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب رفتاری زنان در مقابل نامحرم است. به زنان دستور داده شده است به گونه‌ای راه نروند كه با نشان دادن زينت‌های خود باعث جلب توجه نامحرم شوند. (سوره نور، آيه 31)

فراماسونری(قسمت دوم)

تاریخ دوم:

زمانی که موسی به پیامبری رسید جادو و سحر در بین مردم وجود داشت. تقابل بین موسی و ساحران یک نمونه از این سحر و جادو! قوم بنی اسرائیل دیدن که موسی چوب دستی خود را به اژدها تبدیل کرد، دیدن که موسی چوب دستی خود را به نیل زد و نیل کنار رفت. اما وقتی 30 روز عبادتش شد 40 روز موسی دید که دارن گوساله می پرستن. تا جایی که حتی تصمیم به قتل هارون برادر موسی داشتند. و با توجه به نمادهای ماسون که برگرفته از مصر باستان است نشان می دهد که مصر نقش به سزایی در شکل گیری این فرقه داشته است.

تاریخ سوم:


  طبق نظر برخی از محققین پایه ریزی اولیه انجمن هاي فراماسونري، طي جنگ هاي صليبي شکل گرفته است. در دوران چند صدساله ی این جنگ ها دسته های مختلفی از نظامیان صلیبی اقدام به تشکیل گروه هایی با عنوان مشترک "شهسواران" نمودند. ساختار این گروه ها به شدت متمرکز بود و در راس هر گروه فردی به عنوان "استاد اعظم" وجود داشت. در میان این گروه ها، نام چهار گروه برجسته تر از بقیه گروه ها به چشم می خورد که عبارتند از: "شهسواران سن جان"، " شهسواران معبد"، " شهسواران توتونی"، " شهسواران سن لازاروس". در میان این 4 دسته نقش "شهسواران معبد" در تداوم جنگ های صلیبی و همچنین پایه ریزی هسته های اولیه فراماسونری بارز تر است.
شهسواران معبد که بیشتر با عنوان "شواليه هاي معبد"  شناخته می شوند، در سال 1118 میلادی و ‌توسط 9 نفر از شواليه هاي فرانسوی شکل گرفت. این گروه درابتدا خود را "سربازان فقیرعیسی مسیح" می نامیدند.بعد از مدتی "بالدوین"، کنت فلاندرز و سرکرده سپاهیان صلیبی که برخود نام "پادشاه اورشلیم" را نهاده بود، این دسته را در نزدیکی معبد سلیمان جای داد و حفاظت از زائران مسیحی را به ایشان سپرد. بدینسان اعضای این گروه و سربازانشان "سربازان فقیر مسیح و معبد سلیمان" نام گرفتند.
به تدریج این دسته توسعه یافت و به صورت یک سازمان مزدور نظامی درآمد که خدمات خویش را به حکمرانان صلیبی عرضه می کرد. توانمندی نظامی آنان چنان مورد توجه قرار گرفت که ماموریت انتقال شمش های طلا و اموال تاراج شده از شرق به پاریس و لندن به ایشان سپرده شد. به همین خاطر پس از مدتی شوالیه های فقیر معبد سلیمان به توانمندی های اقتصادی قابل توجهی دست یافتند.
شهسواران معبد همچنین مسئول اصلی تهاجم صلیبی ها و قتل عام مسلمانان بودند. به همین دلیل صلاح الدین،فرمانده بزرگ مسلمانان،که لشگر صلیبی هارا در 1187 در نبرد حطین شکست داد وبیت المقدس را آزاد نمود،با این که تعداد زیادی از مسیحیان را مورد عفو قرار داد ،اما شهسواران معبد را به خاطر جنایاتی که مرتکب شده بودند محکوم به مرگ کرد.شهسواران معبد پس از پایان یافتن جنگ های صلیبی در سال 1291 با وجود از دست دادن بیت المقدس و تحمل تلفات سنگین،همچنان به حیات خود ادامه دادند؛و علی رغم کاهش مستمر حضور مسیحیان در فلسطین،آن ها قدرت خود را در اروپا افزایش دادند.آن ها ابتدا در فرانسه و سپس در سایر ممالک به حکومتی در درون یک حکومت تبدیل شدند.(تاریخ سوم ادامه دارد)


فراماسونری(قسمت اول)

مقدمه:
سابقه تشکیلات نخبه گرا ، مرموز و سری فراماسونری ( free mason )  ( بناهای آزاد )  به قرون وسطی و احتمالا” قرون هفتم و هشتم میلادی باز می گردد.  زمانی که « بناها» برای غلبه بر مشکلات صنفی و دفاع از منافع گروهی خود تشکیلاتی را بوجود آوردند و از ترس دولتها این تشکیلات را مخفی و پنهان داشته و بر حفظ اسرار شغلی خود تاکید می ورزیدند.کسی که عضو  فراماسونری است،« ماسون» یا «فراماسون » نامیده می شود. ساختمانی که مرکز  فعالیت ماسونهاست «لژ » نام دارد.  بعد از فروپاشی امپراطوری روم ، اداره شهرهای اروپا به دست فئودالها افتاد. در آن روزگار اتحادیه های صنفی مختلفی وجود داشت که امورات خود را حل و فصل می کردند. یکی از این اصناف ،اتحادیه صنف معماران و بناها بود. این گروه بیشتر در ساخت کلیساها و ساختمانهای بزرگ مشارکت داشتند. وقتی کار کلیساسازی و شهرسازی به پایان رسید و با رکود مواجه گردید ،این صنف  که بیشتر اعضای آن یهودی بودند ، با مشکلات و تنگناهای مختلفی مواجه گردید و معماران و بناها دچار انزوا شدند. اما این لژ به دلیل استفاده از علائم هندسی و ریاضی برای بسیاری جذاب بود. و چون عضویت در اصناف در اروپا متداول بود ، بسیاری از نجیب زادگان و اشخاص بانفوذ و صاحب علم ، ثروت و قدرت به این صنف پیوستند و به تدریج آن را از ماهیت و اهداف صنفی آن دور ساختند.

  بعدها فراماسونرها برای نشان دادن اهمیت و قدمت تشکیلات خود ، پیشینه خود را به حضرت آدم ، موسی و سلیمان و حتی مانی رساندند. این تشکیلات صنفی به تدریج در خدمت منافع قدرت های استعماری قرار گرفت و ویژگی های پیچیده ، مرموز و کاملاً سری به خود گرفت . افرادی که به عضویت این انجمن در می آمدند به وسیله اعضاء قدیمی تر دعوت می شدند و یا برای عضویت آنها ضمانت می دادند. با ورود به این انجمن ، شخص مجبور بود سوگند وفاداری یاد کند و هیچ شانسی برای بازگشت  و خروج از انجمن نداشت. در کشور ما این انجمن با نام  « فراموشخانه » شناخته می شود. آنچه باعث شهرت این تشکیلات مخفی گردید ، جنبه اسرار آمیز و پنهانکارانه آن است. اما بر اساس تحقیقات و مطالعات مختلف ، ریشه و خاستگاه تشکیلات فراماسونری به آموزهای باطنی گری کابالیستهای یهودی و اندیشه های مادیگرایانه مصریان قدیم باز می گردد. در اینجا به معرفی برخی از این دیدگاهها پرداخته می شود.

محققان 4 دوره زمانی را به عنوان تاریخ شکل گیری این فرقه می دانند:

تاریخ اول:

نسبت به تاریخ دقیق شکل گیری فراماسونری اختلافات فراوانی مشاهده می شود، چرا که بسیاری از منابع مربوطه، اعم از منابعی که خود فراماسون ها در تدوین آن ها نقش داشته اند و یا افراد غیر ماسون نوشته اند، تصویر مغشوش و آشفته ای نسبت به منشا شکل گیری فراماسونری به دست می دهند. به عنوان مثال برخی از مشهورترین مورخان فراماسونری همچون "جیمز اندرسون" ،که خود از اعضاء فراماسونری انگلستان بوده است، در کتاب مشهور خود با عنوان "قانون اساسی فراماسونری" با استناد به برخی اسناد موهوم، سرآغاز شکل گیری فراماسونری را در انگلستان به قرن دهم میلادی باز می گرداند و در مواردی پا را بسیار فراتر نهاده و صراحتا بیان می کند که پیشینه فراماسونری به حضرت آدم(ع) می رسد.
غالبا در تاریخ نگاری هایی که توسط خود فراماسون ها نسبت به شکل گیری فراماسونری تدوین شده است، به شدت تلاش می شود تا پیشینه این جریان در هاله ای از رمز و راز و ابهام باقی بماند و فراماسونری نه به عنوان نهادی نوپدید،بلکه به مثابه ی تداوم نحله ای کهن و رازآمیز جلوه گر شود که قدمت آن به دورانی بسیار کهن می رسد.این ترفند به منظور استتار ماهیت فراماسونری و ایجاد جاذبه ای جادویی برای آن بوده است.


شرم وحیا


رسول خدا (ص) : بین مردان و زنان نامحرم جدایی ایجاد کنید ( تا با هم برخورد و تماس نداشته باشند ) زیرا هنگامی که آنان رو در روی یکدیگر قرار گرفتند و با هم رفت و آمد داشتند ، جامعه به دردی مبتلا خواهد شد که درمان نخواهد داشت.  بهشت جوانان صفحه ۴۶۸

رسول خدا (ص) فرمود : هرکس به نامحرم نگاه کند، خداوند چشم او را روز قیامت از آتش پر می‌کند ؛ مگر اینکه در دنیا توبه کند.

امام باقر (ع) : سخن گفتن با زن نامحرم ، از دامهای شیطان است. مستدرک الوسائل جلد ۱۴ صفحه 272
.....................................................................................................................................

امام حسین علیه السلام:

لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا؛

کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت.

پیامبر صلى الله علیه و آله :

اِذا ماتَ اَحَدُكُم فَقَد قامَت قیامَتُهُ، یَرى ما لَهُ مِن خَیرٍ وَ شَرٍّ؛

هرگاه یكى از شما بمیرد، قیامتش برپا مى‏شود و خوبى‏ها و بدى‏هاى خود را مى‏بیند.

........................................................................................................................................

وضع جامعه ایرانی خراب خرابه!

وضع اجتماع مون خرابه!

آهای دختر مگه دین نداری؟ چرا حجابت اینطوری؟ چرا این لباس ها رو می پوشی؟

آهای پسر تو چی؟

برای همه ی کسانی که به حرف خدا گوش نمیکنن متاسفم! واقعا متاسفم.


از شما میخوام بگید چرا وضع جامعه مون این طوری شد؟ و راه حل هایی که به نظرتون میرسه رو هم بگید؟؟

بن بست زندگی

خدایا کمکم کن طاقت ندارم

خدایا دستت کجاست؟

خدایا پاهام جون نداره؟

...............................................................................................................................

تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام

اتاقی که چهار تاق باز ، روی من خوابیده

چشم هایی که از ساعت ، کار افتاده ترند

و شانه های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند

باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظیم کنم

و این یعنی تنهایی

........................................................................................................................

تنها یک برگ مانده بود ...
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود ...

........................................................................................................................

حرف آخر:

یخ بستم

حال ای روزای من شبیه عکس پایینی هست

جعبه خالی

در شهر دور افتاده خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر 5 ساله شان برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مقداری پول مصرف کرده بود، ناراحت بود. چون همان قدر پول هم به سختی به دست می آمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه خالی را بسته بندی کرده وآن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود. صبح روز بعد دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا این هدیه من است. پدر جعبه را از دست دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود. پدر با عصبانیت فریاد زد: مگر نمیدانی وقتی به کسی هدیه میدهی باید داخل جعبه هم چیزی بگذاری؟اشک از چشمان دختر سرازیر شد و با اندوه گفت : بابا جان من چیزی نداشتم ولی در عوض هزار بوسه داخل جعبه برایت گذاشتم. صورت پدر از شرمندگی سرخ شد. دختر خردسالش را بغل کرد و آن را غرق بوسه کرد.

ویــــرانی


هیچ کس ویرانیم را حس نکرد

وسعت تنهائیم را حس نکرد

در میان خنده های تلخ من

گریه پنهانیم را حس نکرد

در هجوم لحظه های بی کسی

درد بی کس ماندنم را حس نکرد

آن که با آغاز من مانوس بود

لحظه پایانیم را حس نکرد

.

.

.

 

امشب برای گریه ام یک شانه می خواهم که نیست

در این خرابات جهان یک خانه می خواهم که نیست

در غربت چشمان تو ، تنهاییم آواره شد

در وصف این نامردمان یک واژه می خواهم که نیست

.

.

.

امشب هوای سوختنم ساختنی نیست

باید بمیرم و دل من ساختنی نیست

سوزم به شب و سوختنم باشد روز

دیگر دل من با نفست ساختنی نیست

عــاشورای حســیـنــی

السلام علیک یا أباعبدالله
وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا
سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار
ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلى علی بن الحسین
وعلى أولاد الحسین
وعلى
أصحاب الحسین

 

بر نیزه ، سری به نینوا مانده هنوز
خورشید ، فرا ز نیزه‌ها مانده هنوز
در باغ سپیده ، بوته بوته گل خون
از رونق دشت کربلا مانده هنوز

.

.

.

نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو عشق دیریست كه در پیچ و خم عباس است

هر چه داریم همه از كرَم عباس است خلقت جنت حق لطف كرم عباس است

.

.

.

 

عباس لوای هفت افراشته است وین راز به خون خویش بنگاشته است

او پرچم انقلاب عاشورا را با دست بریده اش بپا داشته است

.

.

.

حسین، تفسیر بعثت، ترجمان نبوت و معنای امامت است


عاشورا، قرارگاه عشق است و پناهگاه عاشقان. کیست که از این معبر عبور كند و قرار و پناه نگیرد؟

حسین، تندیس ایمان و عشق الهی است.

عاشورا، نقطه اوج ادای امانت انسان است. عاشورا، نمایش قدرتِ روح در کوران حوادث و نشانه آرامش در توفان بلاهاست.

 

آری! از آن زمان که فریاد سرخ خون از گلوی عاشورا برخاست، پژواکی در قله‏های بلند اعصار و قرون در افتاد که تا آن سوی مرز!

دردناک ترین زوزه ها

عشق یعنی وقتی یکیمون مریض میشه ، اون یکیم ازش بگیره !


قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم

فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که “دوستت دارم

دیگر لام تا کام حرفى نمیزنم...



من تمام خود را برداشتم و در دستان تو نهادم , تو تمام من را به دست گرفتی و به باد دادی وباد تمام من را احاطه کرد و با خود برد.کجا؟فرقی نمی کند.دردستان تو که نباشد همان بهترکه نباشد.


خنده هایت تعادل هر دلی را بر هم می زند ، اما تو بخند … همین مرا کافی است !



گرگها هرگز گریه نمیکنند اما گاهی عرصه زندگی چنان بر آنها تنگ میشود

که بر فراز بلندترین قله ها دردناک ترین زوزه ها را میکشند.


 

کاش میشد در آسمان ها پر کشید / چون عقابی ابرها را هم درید

پر کشید و در حضورت جان سپرد / لحظه ی آخر دو چشمان تو دید . . .

 


 

سلام مرا به غرورت برسان !… و بگو:
بهای اون قامت بلندش … تنهایی است !…

تز جدایی

اینو میدونم یــه روزی یه کسی میاد دوباره کسی که حـــــــاضـــــــــره جونشو برام بزاره قدر حسمو بدونه ، عاشقــم بشه،بمــــونه هنوز از راه نرسیده تز " جدایی ها " نخونه

عجایب هشت گانه

عجـــــــــایب هشت گانہ اَند... آغــــــــوشِ "تـــــــــو" هیچ بُعـــــــدی ندارد .. واردش کــــــــــہ شوی ، زمــــــان بی معنــــــــا میشـود... بی آنکـہ نفـــــس بکشی روحـــــــــــَت تآزه می شود ..

کوچه


این پست دو قسمت دارد. قسمت اول حکایت کوچه و قسمت دوم خاطرات


کوچه

 ذهن پسر در گیر حرفای دختر مورد علاقه اش بود:

توی اون کوچه ی تاریک که دستامو گرفتی داشتم از شدت خوشحالی میمردم.توی اون کوچه بن بست تو آروم توی گوشم وقتی گفتی تو رو میخوام کم اوردم.توی اون کوچه خلوت که تنها شده بودیم غصه هیچی با تو نمی خوردم.توی اون کوچه باریک که نزدیک  تو  تو بودم دل و جونم رو به دست تو سپردم. من مدیون خودت کردی که عشق من شدی!هم دم و عزیز و مهربون من شدی. موندی پیش من تو همه چیز من شدی .توقلب و جون من شدی.زندگیم شبیه قصه ها شده وقتی تو اومدی تو زندگی من.دیگه هیچ دردی ندارم تو دلم.


خاطرات



شیر و موش

اوقاتی در زندگیمان وجود دارند که اقدامی انجام نمی دهیم، چون تصور می کنم که کار زیادي از دستمان بر نمی آید و نمی توانیم تفاوتی ایجاد کنیم. اگرچه گاهی کوچکترین کارها می توانند تفاوتی عظیم و چشمگیر در زندگی فرد دیگري به وجود آورند. ما از طریق مختلفی می توانیم محبت خود را به دیگران نشان دهیم و نیازي به کارهاي خارق العاده نیست. به یاد داشته باشید که کوچکترین و جزیی ترین کارها

می توانند تفاوتی ایجاد کنند مثل: لبخندي ساده، باز کردن دري به روي دیگري، نوشتن یادداشتی محبت آمیز، به زبان آوردن کلمه اي پر مهر ومحبت و... در اینجا با اشاره به داستانی آموزنده به صحت گفته هاي بالا می پردازم:

روزي شیري در خواب بود که موشی کوچک روي پشت او به بازي و جست و خیز پرداخت، جست و خیزهاي موش کوچک بازیگوش باعث شد شیر از خواب بیدار شود و با عصبانیت موش را زیر پنجه هاي قوي خود بگیرد.درست زمانی که شیر می خواست موش را بخورد موش کوچک گریه کنان به التماس افتاد و گفت: "خواهش می کنم این مرتبه مرا ببخش. در عوض لطف تو را تا آخر عمرم فراموش نخواهم کرد. کسی چه می داند، شاید بتوانم روزي لطف و محبت تو را جبران کنم". شیر از شنیدن سخنان موش کوچک آن قدر خنده اش گرفت که دلش به رحم آمد و او را رها کرد. مدتی بعد، شیر داخل تله اي گیر افتاد. او تمام توان خود را به کار بست تا از لابه لاي طنابهاي گره خورده و محکم خود را بیرون بکشد ولی موفقیتی نصیبش نشد. درست همان موقع موش کوچک از آنجا می گذشت. که متوجه شد شیر در تله گیر افتاده است. او فوراً به کمک شیر رفت و به کمک دندانهاي تیز خود طنابها را جوید و شیر را از تله نجات داد. بعد رو به شیر کرد و گفت: "یادت می آید که آن روز به من خندیدي؟ فکر میکردي که آن قدر کوچک و ضعیف هستم که نمی توانم لطف و محبتت را جبران کنم. ولی حالا می بینی که زندگی ات را مدیون همان موش کوچک و ضعیف هستی! "


یه خبر خوش ! منتظر داستان عاشقانه زیبا به نام کوچه باشید. تازه شروع به نوشتنش کردم.

در جستجوي خدا


کوله پشتی اش را برداشت و راه افتاد.
 رفت که دنبال خدا بگردد و گفت: تا کوله ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
 نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود, مسافر با خنده اي رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن
 درخت زیرلب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروي و بی رهاورد برگردي. کاش می دانستی آنچه در جست وجوي آنی, همین جاست...
 مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه می داند, پاهایش در گل است, او هیچ گاه لذت جست وجو را نخواهد یافت.
 و نشنید که درخت گفت: اما من جست وجو را از خود آغاز کرده ام و سفرم را کسی نخواهددید جز آن که باید.
 مسافر رفت و کوله اش سنگین بود. هزار سال گذشت, هزار سالِ پر خم و پیچ, هزار سالِ بالا و پست.
 مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود, اما غرورش را گم کرده بود...
 به ابتداي جاده رسید. جاده اي که روزي از آن آغاز کرده بود. درختی هزار ساله, بالا بلند و سبز کنار جاده بود.
 زیر سایه اش نشست تا مدتی استراحت کند.
 مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را می شناخت.
 درخت گفت: سلام مسافر, در کوله ات چه داري, مرا هم میهمان کن.
 مسافر گفت: بالا بلند تنومندم, شرمنده ام, کوله ام خالی است و هیچ چیز ندارم.
 درخت گفت: چه خوب, وقتی هیچ چیز نداري, همه چیز داري.اما آن روز که می رفتی, در کوله ات همه چیز داشتی, غرور کمترینش بود, جاده آن را از تو گرفت.
 حالا در کوله ات جا براي خدا هست و قدري از حقیقت را در کوله مسافر ریخت...
 دست هاي مسافر از اشراق پر شد و چشم هایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم وپیدا نکردم و تو نرفته اي, این همه یافتی!
 درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم , و پیمودن خود, دشوارتر از پیمودن جاده هاست ...
 این داستان برداشتی است از فرمایش حضرت علی (ع)
"من عرف نفسه فقد عرف ربه"
آن کس که خود را شناخت به تحقیق که خدا را شناخته است..

عقرب‏


روزي مردي، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند. او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذري او را دید و پرسید براي چه عقربی را که نیش می زند، نجات میدهی ". مرد پاسخ داد: "این طبیعت عقرب است که نیشبزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم: "

یک روز زندگی

یک روز زندگی

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پرشده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهاي بیشتري از خدا بگیرد، داد زد و

بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.

به پر و پاي فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفرگفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت وگریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست وگفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بدوبیراه وجاروجنجال از دست دادي، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن. " لا به لاي هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار میتوان کرد؟... "

خداگفت: آن که امروزش را در نمییابد هزار سال هم به کارش نمیآید ، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت وگفت: حالا برو و یک روز زندگی کن.

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودي دستانش می درخشید، اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لا به لاي انگشتانش بریزد، قدري ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایدهاي دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.. "

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سرو رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روي خورشید بگذارد، میتواند....

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما....

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روي چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمیشناختند، سلام کرد و براي آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبورکرد و تمام شد. او در همان یک روز زندگی کرد. فرداي آن روز فرشته ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او در گذشت، کسی که هزارسال زیست! " زندگی انسان داراي طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.

جواب...

جواب سلام را با علیک بده ،

جواب تشکر را با تواضع،

جواب کینه را با گذشت،

جواب بی مهری را با محبت،

جواب ترس را با جرأت،

جواب دروغ را با راستی،

جواب دشمنی را با دوستی،

جواب زشتی را به زیبایی،

جواب توهم را به روشنی،

جواب خشم را به صبوری،

جواب سرد را به گرمی،

جواب نامردی را با مردانگی،

جواب همدلی را با رازداری،

جواب پشتکار را با تشویق،

جواب اعتماد را بی ریا،

جواب بی تفاوت را با التفات،

جواب یکرنگی را با اطمینان،

جواب مسئولیت را با وجدان،

جواب حسادت را با اغماض،

جواب خواهش را بی غرور،

جواب دورنگی را با خلوص،

جواب بی ادب را با سکوت،

جواب نگاه مهربان را با لبخند،

جواب لبخند را با خنده،

جواب دلمرده را با امید،

جواب منتظر را با نوید،

جواب گناه را با بخشش،

و جواب عشق چیست جز عشق؟

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار

مطمئن باش هر جوابی بدهی ،یک روزی ، یک جوری ، یک جایی به تو باز
 
می گردد

سفر

سلام بچه ها

 « عید فطرت رو تبریک میگم »


دارم میرم حرم امام رضا(ع). براتون دعا میکنم. هرکس هم هر خواسته یا حاجتی داره بهم بگه!!!!!!!!





راز زندگی

در افسانه ها آمده، روزي که خداوند جهان را آفرید، فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا براي پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند. یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: خداوندا، آن را در زیر زمین مدفون کن. فرشته دیگري گفت: آنرا در زیر دریاها قرار بده. و سومی گفت: راز زندگی را در کوهها قرار بده. ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته هاي شما عمل کنم، فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بیابند، در حالی که من میخواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد. در این هنگام یکی از فرشتگان گفت: فهمیدم کجا، اي خداي مهربان، راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده، زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که براي پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند.و خداوند این فکر را پسندید.

 


نامه اي کوچولو براي خدا...


نامه اي کوچولو براي خدا...خدا جونم سلام ، من رو می شناسی ؟ ستاره هستم .این روزها خیلی خوشحالم چون حال مادرم خیلی خوب شده ، یادت می آید پارسال برایت نامه نوشتم ودادمش به امام رضا که برایت بیاورد ؟ پارسال مادرم خیلی مریض بود و دکترش گفته بود که اگر هر چهزودتر عمل نشود می میرد . آخه قلبش مریض بود ، دکتر می گفت : قلبش بزرگ شده و خطرناك است .چه روزهاي سختی بود !از وقتی که یادم می آید مادرم همیشه قلبش درد می کرد و من غصه می خوردم ولی حالا دو ماه است که دیگر قلب او درد نمی کند . حالا او هر شب به من دیکته می گوید و من بیست می شوم ، برایم قصه میخواند و گاهی با هم به پارك می رویم . خدا جان ، قصدم از نوشتن این نامه براي تو این است که این نامه را به کسی برسانی . کسی که قلبش را به مادرم هدیه کرد . مادرم می گوید که او یک دختر جوان بوده است که قرار بود تا چند وقت دیگر ازدواج کند . راستش دلم براي او و کسی که قرار بود با او ازدواج کندمی سوزد ، ولی خب همه می گویند تقدیر این بوده خدا جان ، نامه ام را به او برسان ، بقیه نامه را براي او نوشتم .


...دوست خوبم سلام،

من ستاره دختر همان خانومی هستم که قلبت را به او هدیه دادي ، می خواستم با این نامه از شما تشکرکنم . سالها بود که مادرم از ناراحتی قلبی رنج می کشید و بیمار بود . دکترش گفته بود باید پیوند قلب شود وگرنه به زودي می میرد . من خیلی می ترسیدم که مادرم را از دست بدهم چون من او را خیلی دوست دارم ، من خواهر و برادري ندارم و بارفتن مادر خیلی تنها می شدم .راستش پدر و مادرم هم همدیگر را خیلی دوست دارند ، یک شب وقتی پدرم بعد از نماز دعا می کرد ، ازپشت در اتاق صدایش را شنیدم . او به خدا می گفت : خدایا ! اگر همسرم را از من بگیري دیگر کسی را ندارم ، خدایا به جز تو پناهی ندارم ، کمکمان کن و مادر یکدانه فرزندم را از من نگیر ، راضی به مرگ کسی نیستم ، خودت راهی پیش پاي ما بگذار . خدایا من توان تحمل مرگ او را ندارم ، به خودت قسم راضیم باقی عمرم را بدهم و او شفا پیدا کند .گریه ام گرفته بود ، فکر می کردم اگر مادرم بمیرد حتما" پدرم هم می میرد ، آن وقت من باید چکار میکردم ، من که به جز آنها کسی را نداشتم .دوست خوبم ، شما با کاري که کردي هم مادرم و هم پدرم را به زندگی برگرداندي و حالا ما زندگی خوبیداریم .مادرم می گوید شما حتما" به بهشت می روید چون با هدیه دادن قلبتان جان یک انسان را نجات دادید.من می دانم که خانواده شما قلب شما را به مادرم هدیه دادند ولی حتما" آنها از قبل می دانستند که شما دوست دارید این کار را انجام بدهید .من همیشه دوست داشتم که وقتی یزرگ شدم دکتر بشوم ، اما از وقتی که شنیدم شما معلم بودید باخودم گفتم وقتی بزرگ شدم حتما" معلم می شوم . اي کاش با این کار بتوانم روح شما را خوشحال کنم .آنوقت حتما" از کار بزرگ شما براي دانش آموزانم تعریف خواهم کرد .

دوست خوب و مهربانم همیشه به یاد شما هستم .

شرط عشق


 مــارمــولکـــــ

شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آن را نوسازي کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیط ي داراي فضایی خالی بین دیوارهاي چوبی هستند.

این شخص درحین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو

رفته بود.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!

اما براستی چه اتفاقی افتاده بود؟ که در یک قسمت تاریک آن هم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته بمدت چهارسال درچنین موقعیتی زنده مانده!

چنین چیزي امکان ندارد و غیرقابل تصوراست. متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟

همانطورکه به مارمولک نگاه میکرد یک دفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!

مرد شدیدا منقلب شد! چهارسال مراقبت. واین است عشق! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ !



تصاویر زیباسازی نایت اسکین




شرط عشـــــــــــق


دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستري شد. نامزد وي به عیادتش رفت و درمیان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماري زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهترکه شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت وچشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: " من کاري جز شرط عشق را به جا نیاوردم  ."


عشق جدید

مظاهر از زندان مرخصی گرفته بود. مستقیم به خونه مادرش رفت. صدای زنگ خانه به صدا دراومد. مادر از داخل آیفون گفت:کیه! مظاهر: مادر من مظاهر!مادر چیزی نگفت در را با دکمه روی آیفون باز کرد!مظاهر وارد حیاط شد مادرش سریع بیرون اومد،مظاهر خوبی؟ فدات شم! سخت که نگذشت! مظاهر چشم در چشم مادر شد و همدیگر را درآغوش گرفتند!

سرمیز غذا

مظاهرجان اونجا چیکار میکنی؟ مادر ی ذره به زندانیان طراحی و زبان یاد میدم!مظاهر ریش و موهات سفید شد سخت میگذره ن مامان: مامان ی بار دیگه برم زندان میمیرم! مادر اشک تو چشماش جمع شد! در همین هنگام صدای در به صدا درآمد ! مادر:کیه؟بعدش درباز کرد! مظاهر :مامان کیه؟ مامان: داداشت امید! امید وارد خانه شد مظاهر را دید ولی بهش توجه نکرد!مظاهر:سلام داداش امید! امید جواب نداد، مظاهر:خوبی داداش؟ زن داداش چطوره؟ نرگس چطوره ؟ عمو فداش بشه! امید:سلام آقای قاتل

مظاهر سرش را پایین انداخت و حرفی نزد

مادر در آشپزخانه بود داشت چای میریخت که گفتگوی آن دو راشنید ! مادر با ی سه تا استکان چای و ی قندان و چند بیسکویت که روی بشقاب چیده بود وارد میشه! رو به امید میگه: پسرم این حرف نزن ! داداشته!

امید :دروغ میگم اون بنده خدا رو کشت بابا هم که روتخت بیمارستان هست! مظاهر بدون اینکه چیزی بگوید به طرف اتاقش میرود مادر هم به دنبال مظاهر! وقتی امید این صحنه را می بیند با صدای بلند داد میزنه: همین کارا را کردی که قاتل شد! بعد با عصبانیت بیرون میرود و محکم در را می بندد!مادر : مظاهر به خدا دارم میمیرم بزار بهشون بگم! مظاهر : مامان تو رو به همون جانماز و چادر گل گلی فعلا ن! مظاهر سریع لباسش را عوض میکند و به طرف بیمارستان میرود! وارد اتاق پدرش تو بیمارستان میشود با اومدن مظاهر انگار پدرش بیهوشش میفهمه که مظاهر اومد!مظاهر:سلام بابا! خوبی چطوری؟مامان منتظره؟ مظاهر شروع به صحبت کردن میکنه شب تو بیمارستان پیش پدرش میمونه! فردا نزدیکای ساعت ۱۰ مادرش اومد مادر: مظاهر برو خونه!من هستم! برو بخواب! مادر اینقدر اصرار کرد تا مظاهر قبول کرد! مظاهر در راه به خانه داداش امید رفت! زنگ در به صدا درآورد نرگس کوچولو: بله .مظاهر: سلام عمو خوبی؟ در این هنگام مادر نرگس زن امید گوشی راقطع میکند! سر پنجره میاد و آب دهنش رابه طرف صورت مظاهر پرتاب میکنه!آب دهن به صورت مظاهر میخوره! زن امید: برو قاتل

مظاهر سرش را پایین میدازه و به طرف خونه حرکت میکنه ! وقتی به خونه میرسه در رو باز میکنه ی ماشین می بینه! بعدش وارد اتاق میشه میبینه هیچ کس نیست بعدش چشماش سیاهی میبینه! مظاهر دست از روی چشمام بردار! دست از روی چشمام بردار باتوام محدثه! دست بر داشته میشود و مظاهر برمیگرده درست بود محدثه نامزدش ! چشم تو چشم هم! همدیگر را بغل میگیرند! محدثه:عوض شدی مظاهر، موهات چرا سفید شد؟ زندان خوش میگذره ؟ مظاهر با لبخند جواب میده :آره از دست تو راحتم،شوخی کردم، مظاهر و محدثه باهام صحبت کردند تا شب.محدثه رفت خونه شون،مظاهر رفت بیمارستان! یک هفته مرخصی مظاهر فقط ی روز مونده بود! توی این شش روزی همه بهش میگفتند قاتل،فقط دو نفر مادرش و نامزدش! دیگه مادر طاقت نداشت ببیند که همه به پسرش قاتل میگن! شب همه رو تو اتاق پدرش تو بیمارستان جمع کرد ! مادر: میخوام امشب حقیقت بگم.مظاهر: ن مامان! مادر باید بگم! روز تصادف من و باباتون و مظاهر تو ماشین بودیم .باباتون پشت فرمون بود! که تصادف کرد ! اون بنده خدا رو کشت و خودش هم بیهوش شد! امید: دروغه ! مادر:تا حالا از من دروغ شنیدید؟مظاهر جرم باباتون گردن گرفت و از من خواست که به پلیس بگم مظاهر پشت فرمون بود.دیگه طاقت ندارم ببینم بچه ام ذره ذره آب میشه! در همین موقع صدای دیییییییییییییییییییییییییییییید به گوش رسید پدر با گفته شدن حقیقت به راحتی جان داد! مظاهر از اتاق بیرون رفت و محدثه به دنبال مظاهر


دستان مادر

دوستان ممنونم بهم امید دادید.تاآخرین نفس کنارتون هستم.

قدر دانی

یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ در خواست داد.در اولین مصاحبه پذیرفته شد. رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهش های پس از لیسانس  تماما بسیار خوب بوده است.و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.

رئیس پرسید:آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟

جوان گفت:هیچ

رئیس:آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه را پرداخت کرد؟

جوان:پدرم وقتی یک ساله بودم فوت کرد.مادرم بود که شهریه های مدرسه ام را پرداخت می کرد.

رئیس:مادرتان کجا کار میکند؟

جوان:مادرم به عنوان کارگر رختشوی خانه کار میکند.

رئییس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.

رئیس:آیا قبلا هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟

جوان:هرگز،مادرم همیشه از من خواسته درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم.

درخواستی دارم . وقتی امروز برگشتید، بروید و دستان مادرتان را تمییز کنید و فردا صبح پیش من بیایید.

جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است. وقتی برگشت با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستانش را تمیز کند. مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما با احساس خوب و بد ، او دستهایش را به جوان نشان داد. جوان دستهای مادرش را  به آرامی تمیز کرد.همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش سرازیر می شد. این اولین باری بود که جوان متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده ، و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستانش است. بعضی از کبودی ها خیلی دردناک بود که وقتی که دستانش را با آب سرد تمیز می شد  مادرش می لرزید. این اولین باری بود که جوان فهمید که این دو دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند شهریه مدرسه خود را پرداخت کند. کبودی های دست مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان تحصیلاتش پرداخت کند.بعد اتمام تمیز کردن دستهای مادرش ، جوان همه رخت های  را برای مادرش یواشکی شست.آن شب مادر و پسر مدت طولانی گفتگو کردند.

صبح روز بعد ، جوان به دفتر رئیس رفت.رئیس متوجه اشکهای توی چشمان جوان شد و پرسید:آِیا میتوانید به من  بگویید دیروز در خانه تان چه اتفاقی افتاد و چه چیزی یاد گرفته اید؟ جوان گفت:دستان مادرم را تمیز کردم و شستشوی تمام باقیمانده رختها را تمام کردم.رئیس رسید: لطفا احساس تان را به من بگویید.

جوان گفت:

- اکنون میدانم قدردانی چیست.بدون مادرم،موفقیت من وجود نداشت.

-کمک کردن به مادرم،میفهمم چقدر سخت و دشوار است

- درک اهمیت و ارزش روابط خانوادگی

رئیس شرکت گفت: من دنبال چنین مدیری بود.استخدام شدید.

 

از شما ممنون و سپاسگزارم.میتوانید این داستان را کپی کرده و در وب خوتان بدون ذکر منبع بیاورید تا همگان از ارزش والای مادران باخبر شوند.مظاهر مولایی(تب زیر صفر)


لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه نوشته

قــــدرتـــ عــشــق

گوزن بزرگی که هدایت گله گوزنها را عهده دار بود ، هنگام عبور از صحرا در تله یک شکارچی به دام افتاد،به گونه ای که یک پایش بین دو چوب قرار گرفت و نمی توانست تکان بخورد.بقیه گوزنها تا دیدن شکارچی به طرف گوزن بزرگ می آید از ترس پا به فرار گذاشتند اما از بین آنها گوزن ماده ای که خیلی هم زیبا بود و جفت گوزن نر بود با آرامش کنار تله جفتش نشست.شکارچی که رسید و این صحنه را دید حیرت کرد و رو به گوزن ماده گفت:تو که کاری از دستت ساخته نیست ماندی اینجا تو را هم بکشم. گوزن ماده گفت:آری ...من چون نتوانم مرگ جفتم را ببینم ابتدا مرا بکش و سپس به سراغ گوزن نر برو.شکارچی که خیلی خوشحال شده بود پذیرفت و طنابی به گردن گوزن ماده انداخت و چاقویش را بیرون آورد و آماده بریدن سر گوزن ماده شد که ناگهان گوزن نر با دیدن این صحنه به غیرت آمد و شروع به تقلا کرد و انقدر پایش را به زمین کوبید تا تله چوبی شکست و پایش آزاد شد. و به طرف شکارچی دوید . شکارچی از جان ترسش گوزن ماده را رها کرد . لحظه ای بعد وقتی گوزن نر و ماده دوشادوش به صحرا گریختند شکارچی با خود زمزمه کرد:((این است قدرت عشق ))



تصاویر زیباسازی نایت اسکین


نظرخواهی


از نظر شما کدام داستان زیبا و جالب بود؟


الف)مادر


ب) قدرت عشق


پ) دروغ های مادرم


ت)ببر


منتظر زیباترین داستان به نام دســـتان مـــادر باشید. ( مظاهر مولایی =  تب زیر صفر )